گل رخگل رخ، تا این لحظه: 13 سال و 25 روز سن داره
شهاب شهاب ، تا این لحظه: 19 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

گل رخ

بابای دلاک !

به نام خدا امروز با حرفه ی دلاکی آشنا شدم !  اول ، صبح تنهایی گل رخ رو بردم حمام و تمیز شستم ، چند وقتی بود که حمام نرفته بود و عجیب بوی عرق می داد ، دماغ من هم که حساس ، اصلا تحمل نداشتم ! ؛ مخصوصا این که موهای مجعد و خاص گلی هم بد جوری به هم تافته و گره خورده بود ؛ منتظر آمدن مامانش نماندم و خودم بردمش حمام ؛ هر چه قدر گریه و زاری کرد اثری نداشت ! ؛ کیسه ی حمام رو صابون مالی کردم و با آخرین توان کیسه کشیدم ! ... . بعد که اومد بیرون نتیجه ی کارم رو دیدم ! ... . عین لبو سرخ شده بود ... ! . دوم ، شهاب از مدرسه برگشت و اولین چیزی که گفت این بود که دندان نیشش بد جوری روی اعصابشه ! ؛ دندان های شیری شهاب خیلی سمج و مقاومند و تا...
28 آبان 1393

دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود

به نام خدا دیشب خواب خیلی خوبی دیدم ، خیلی خوب ، اما راستش الان هر چی فکر می کنم یادم نمیاد که چی بود ! ؛ بیدار شدم ، اما به زور دوباره خودم رو خوابوندم تا ادامه ی خوابم رو ببینم اما ادامه ش هم یادم رفت ! . نزدیک دو ساعت دراز کشیدم و خواب دیدم ، بهتر بگم ، خیال کردم که دارم خواب می بینم : " توی یک کوره راه جنگلی دارم قدم می زنم ، هوا ابریه ، مه هم هست ، پاییزه ، گاهی قطره ی آب خنکی از روی برگ درختی به صورتم می خوره ؛ چند قدم جلوتر رو بیشتر نمی بینم ؛ پشت سرم رو هم مه قایم میکنه . کمی می ترسم اما صدای مبهم همراه ها ، که عقب تر از من هستند آرومم می کنه ! ؛ از جلو صداهایی میاد ، دقت می کنم و صدای گوسفند های یک گله رو می شن...
25 آبان 1393

نان و گردو

به نام خدا بعد از شروع شلوغ سال تحصیلی و حجم زیاد کاری که در این هفته ها داشتیم ؛ رفتن به فردوس و برگشتن از سفر ، نقطه ی پایانی بر این مشغله ها بود ؛ یک باره سرم خلوت شده و کاری نمانده ! . گل رخ همین الان بیدار شد و خواست که تلویزیون رو براش " خوتن " کنم ! ؛ امروز قرار بود ببرمش پیش یکی از دوستای مامانش برای گفتاردرمانی و تصحیح ادای کلمات که راستش ترسیدم دوباره منو از مرز جنون عبور بده ! ؛ تازگی ها خیلی خیلی لجباز شده و می ترسم در یکی از این عبور ها از مرز جنون ، همون طرف مرز اقامت دائمی بگیرم ! . نشسته بودم روی اپن و داشتم صبحانه می خوردم ؛ روی اپن نشستن و غذا خوردن خیلی به من آرامش میده ؛ طبق معمول نان و گردو که خیلی دوس...
21 آبان 1393

تاس کباب

به نام خدا این روز های سال مناسب پختن و خوردن یکی از اصیل ترین خوراک های ایرانی است ؛ تاس کباب . تاس به معنی کاسه ی مسی است و تاس کباب هم احتمالا یعنی کبابی که داخل این کاسه تهیه شده است . بسیار خوراک خوشمزه ای است ؛ البته در هیاهوی غذا های فوری و وقت کمی که مردم برای تهیه غذا دارند ، تاس کباب چندان شانسی برای دیده شدن نداره و کم کم داره از یادها محو میشه ؛ بخصوص که بچه ها هم بر خلاف نسل ما ، علاقه ی به خوردن گوشت رو از دست دادند . گوشت می خورند اما فقط گوشتی که داخل سوسیس و کالباس باشه یا کباب کوبیده ای که به همت گاوان برزیلی و تلاش سنگدان های جوجه های آنتی بیوتیکی تهیه شده باشه ! . تاس کباب از اون دسته غذاهای تنبل به حساب میاد...
20 آبان 1393

بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد ...

به نام خدا امسال هم به سنت هر ساله ، تاسوعا و عاشورا رفتیم فردوس ... برای خانواده ما ( و البته خیلی های دیگه ) هیچ جایی برای عزاداری عاشورا ، فردوس و هیئت حسینی سادات نمی شود . هیئت حسینی سادات و هیئت فاطمیه ی طالار قدیمی ترین جمع های عزاداری سیدالشهدا در منطقه فردوس محسوب می شوند . مراسم عزاداری با همان شکل و شمایلی برگزار می شود که پیرمردان در کودکی دیده اند . نوحه ها ، روضه ها ، مقتل خوانی ها ، غذاهای نذری و دسته های عزاداری در طول سالیان دراز تغییری نکرده اند . همه ی امورات هیئت موروثی مانده اند ؛ مداح هیئت ما شغلش مداحی نیست ؛ مغازه دارد و به سبب اینکه پدر و پدربزرگش ( که آنها هم شغل های دیگری داشته اند ) روضه خوان و مداح هیئت بود...
17 آبان 1393

شروع فصل بافتنی !

به نام خدا اول : با سرد شدن هوا ، انگار حسی در مادر ها بیدار می شود که اسمش را می توان گذاشت : " حس بافتنی " ! . در مشهد هزاران مادر کنونی یا مادر آینده به شکل غریزی و غیر ارادی رهسپار دروازه طلایی و بازار خاتم می شوند تا قسمتی از این حس را درمان کنند ! ؛  پاساژ پروانه که در تمام بهار و تابستان رونقی نداشته ، ناگهان با هجوم  عاشقان و سوته دلان بافتنی مواجه می شود ؛ این بازار زیرزمینی نقلی ، مرکز اصلی خرید وسایل بافتنی در مشهد است .  امسال به سنت هر ساله رفتیم برای خرید کاموا ؛ برای من یک کلاف پشم صددرصد برای کلاه ؛ برای شهاب هم طبق معمول کلاهی تازه ، چون شهاب عادت داره که هر ساله و به دفعات قسمتی از دست...
7 آبان 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل رخ می باشد